اشعار رسول یونان
اشعار رسول یونان,اشعار رسول یونان,شعر رسول یونان,شعر رسول یونان پاییز,نقد اشعار رسول یونان,اشعار جدید رسول یونان,بهترین اشعار رسول یونان,اشعار عاشقانه رسول یونان,اشعار کوتاه رسول یونان,اشعار ترکی رسول یونان,اشعار رسول یونانی,شعر رسول یونان,شعر ترکی رسول یونان,نقد شعر رسول یونان,نقد شعرهای رسول یونان,شعر رسول یونان,شعر رسول یونان پاییز,شعر رسول یونان,شعر ترکی رسول یونان,شعر کوتاه رسول یونان,شعر از رسول یونان,شعر عاشقانه رسول یونان,شعر های رسول یونان,شعر نو رسول یونان,شعر جدید رسول یونان,شعر لبخند رسول یونان,بهترین شعر رسول یونان,شعر تولد رسول یونان,اشعار ترکی رسول یونان,شعر ترکی از رسول یونان,شعر های ترکی رسول یونان
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد رسول یونان برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مارگاریتا
مارگاریتا
مارگاریتا
مارگاریتا
مارگاریتا
مارگاریتا!
سوزن گرامافون
روی نام تو گیر کرده است!
اشعار رسول یونان
نمى توانم فراموشت کنم
گرامافونى
در اعماق خاطره ها
روشن مانده است
اشعار رسول یونان
بازگشت همیشه آسان نیست
اما من
خواب دیده ام که بر می گردی
ای مسافر غمگین!
تو از شهری که وجود ندارد
چگونه باز خواهی گشت؟
شعر رسول یونان
وقتی پیدا شدیم
هیچ کس خوشحال نشد
پس ما برای چه گم شده بودیم
یعنی آن همه استقبال
از گمشدگان دریا
در فیلم ها و قصه ها دروغ بود؟!
شعر رسول یونان پاییز
انگار کشتی ها که دور شوند
دیگر هیچ کس به آن ها نمی اندیشد…
نقد اشعار رسول یونان
من ابر شدم
گفته بودی که خورشیدی.
یادت هست …؟
تا زیباتر بتابی ؛
چقدر گریستم ؟!!! .
اشعار جدید رسول یونان
نان را
با دست هایت تعریف میکنی
آزادی را
با گیسوان رهایت در باد
وقتی از کوچه های شب میگذری
از روزنِ درها
نور به داخل خانه ها می تابد
بهترین اشعار رسول یونان
هر کجا که تو باشی !
سرزمین من آنجاست …
اشعار عاشقانه رسول یونان
عشق،
راهی ست برای بازگشت به خانه،
بعد از کار،
بعد از جنگ،
بعد از زندان،
بعد از سفر،
بعد از …
اشعار کوتاه رسول یونان
من فکر می کنم،
فقط عشق می تواند پایان رنج ها باشد…
اشعار ترکی رسول یونان
احساس خوبی دارم
همه چیز درست می شود
تو خواهی آمد و دهان تاریک باد را خواهی دوخت
اشعار رسول یونانی
آمدن تو ، یعنی پایان رنجها و تیره روزی ها
آمدن تو ، یعنی آغاز روزی نو
شعر رسول یونان
بلافاصله پس از غروب
از وقتی که نوشته ای می آیی
هواپیماها
در قلب من فرود می آیند
شعر ترکی رسول یونان
سرزمین های دور زیباست
پراگ
استانبول
شانگهای
آمستردام …
و تو
مثل سرزمین های دور زیبایی
دوری ، زیبایی ست
نزدیک نیا محبوب من !
نقد شعر رسول یونان
ای پرنده زیبا
زخم بالت را که میبستم
عاشقت شدم
نباید اینقدر بیرحمانه دور میشدی
نقد شعرهای رسول یونان
بی پر و بالم من
آسمان به آسمان
چگونه دنبالت بگردم؟
شعر رسول یونان
ای پرنده زیبا
اسیر زیباییات شدهام
مرا به قفس انداخته ای!
شعر رسول یونان پاییز
دیگر با صدای بلند نمی خندم
با صدای بلند حرف نمی زنم
دیگر گوش نمی دهم
به صدای باد
دریا
پرنده
پاواروتی
پاورچین پاورچین می آیم و
می روم
بی سر و صدا زندگی می کنم
تو در من به خواب رفته ای
شعر رسول یونان
کاش
خوب نگاهش می کردم
چشم هایش را به یاد ندارم
و رنگ صدایش را
کاش خوب گوش می کردم
شعر ترکی رسول یونان
من از تمام او
دست کوچکش را به خاطر می آورم
آن پرنده ی سفید را
که بی تاب رفتن بود
دستم را که باز کردم
برای همیشه پرید
شعر کوتاه رسول یونان
باید شعری تازه گفت
آهنگی تازه نواخت
باید در چوبی این باغ ها را
که در رویاهای مان شکل گرفته اند
رو به شهر باز کرد
شعر از رسول یونان
باید
همه چیز را از نو ساخت
هیچ بادی
لانه ی پرندگان را
دوباره سر جایش نمی گذارد .
شعر عاشقانه رسول یونان
اگر مرا دوست نمی داری …
دوست نداشته باش
من هر طور شده
خودم را از این تنگنا نجات می دهم
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت … آدمها را می کشد …
شعر های رسول یونان
جزیرههای ماه را
مه گرفته است
بالای آسمان سیاه
روی زمین برف
برف تمام راههای زندگی را بسته است
گرگی در درونم
زوزه میکشد
شعر نو رسول یونان
گذشته
کافه فرو ریختهایست
اسب سفید مرده
تپانچهای زنگزده
آینهای شکسته؛
گانگستر پیری از شعرم عبور میکند
شعر جدید رسول یونان
احساس می کنم
از قلبم به پرواز درآمده اند
این کبوتران سفید
و این، من هستم
که در آسمان ها اوج می گیرم!
آیا ممکن است
پرندگان
در قلب آدم آشیان کنند؟
شعر لبخند رسول یونان
فرشته نبود
اما مهربان بود
بی پناهم که یافت
خانه ای ساخت برایم
از نور و آرامش
ومن با شکوه زیستم
دست هایش سفید بود و روشن
انگار
از چیدن ماه آمده بود
بهترین شعر رسول یونان
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
شعر تولد رسول یونان
فقط تاریکی می داند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک می داند
دست های آب، چقدر مهربان!
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه می داند
فقط من می دانم
تو چقدر زیبایی!
اشعار ترکی رسول یونان
تو برای من
بادکنک بودی
و بعد
گل سرخی زیبا
در گلدان خانه
سرانجام تو کلمه
و من شاعر شدم
می دانم
فردا
تو قطاری مهربان خواهی شد
و مرا از اینجا خواهی برد.
شعر ترکی از رسول یونان
میدانستم دیگر به آنجا برنمی گردم
در آخرین عکسها لبخند زدم
دشت را
به دست چشمه سپردم و
دریا را
به دست ابرها
و او را
به دست ماه و درخت توت
تا همیشه زیبا و شیرین بماند
شعر های ترکی رسول یونان
بعد رویاهایم را
برداشتم و آمدم
همین طور
روباه کوچکم را
همین روباه را
که دمش از شعرم بیرون زده است
اشعار رسول یونان
عشق
آدم را به جاهای ناشناخته می برد
مثلا به ایستگاه های متروک
به خلوت زنگ زده ی واگن ها
به شهری که
فقط آن را در خواب دیده…
وقتی عاشق شدی
ادامه ی این شعر را
تو خواهی نوشت!
اشعار رسول یونان
بارانی مورب…
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیافتاده است
تنها تو رفته ای!
اما من…
قسم می خورم که این باران
بارانی معمولی نیست…
حتما جایی دور
دریایی را به باد داده اند…
شعر رسول یونان
همیشه آوازهای عاشقانه میخوانم
من همان سربازم
که در وسط میدان جنگ
محبوبش را فراموش نکرده است.
شعر رسول یونان پاییز
این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته ام
که بردارم.
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
نقد اشعار رسول یونان
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی آید.
اشعار جدید رسول یونان
در آنسوی دنیا زاده شده بودی
دور بودی
مثل تمام آرزوها
و ریل ها
در مه زنگ زده بودند
هیچ قطاری حاضر نبود
مرا به تو برساند
بهترین اشعار رسول یونان
من به تو نرسیدم
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم
و در ادامه خواب های من
هرگز خورشیدی طلوع نکرد …
اشعار عاشقانه رسول یونان
چمدانم را برداشتم و
آمدم
اما این فقط یک شوخی ست
و یا لااقل تو باور نکن!
اشعار کوتاه رسول یونان
جدایی
بریدن درخت از ریشه است
و اره کردن زندگی
که مرگ را رقم می زند
اما من زنده ام
و این یعنی من آنجایم
کنار تو
کنار تو و درخت توت و اسب.
اشعار ترکی رسول یونان
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی
در این ایستگاه نشستهام
اشعار رسول یونانی
مرا ببخش
اگر دوستت دارم و
کاری از دستم بر نمی آید
شعر رسول یونان
مانده ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سالهایی را نیز
که با تو بوده ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
“تو” با همه چیز من آمیخته ای
شعر ترکی رسول یونان
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند و نمی تواند
نقد شعر رسول یونان
به هوای دیدنت
در قاب پنجره ها قد می کشم
نیستی
فرو می ریزم
مثل فواره ای بر سر خودم
زیر آوار خودم می مانم در گوشه ی اتاق
شعر رسول یونان
ای انار ترک خورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرنده ای بی بالم
ای آسمان دور دست
نقد شعرهای رسول یونان
از تو محرومم
آنگونه که دهکده از پزشک
کویر از آب
لاک پشت از پرواز
شعر رسول یونان پاییز
اندوه ها در من شعله ور است و
ابر ها در من در حال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم، آتشم را خاموش نمی کند
شعر رسول یونان
گرفتار ناتوانی های خویشم
رودی کوچکم
گرفتار باتلاق
شعر ترکی رسول یونان
من تو را دوباره کی خواهم دید
ای پرنده ی مسافر
از کجا معلوم که دوباره برگردی!
شعر کوتاه رسول یونان
راه ها باز است
آفتاب می تابد
اما من
حسرت راه رفتنم در پای فلج
گرسنه ای هستم
که نانم را
جای ماه بر سینه ی آسمان چسبانده اند
شعر از رسول یونان
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی دانم چه کار کنم
آرام می گریم
حال آدمی را دارم
که می خواهد به همسر مرده اش تلفن کند
اما نمی کند
چرا که به خوبی می داند
در بهشت گوشی ها را بر نمی دارند
شعر عاشقانه رسول یونان
از تو دور شدم
مثل ابر از دریا
اما هر جا رفتم باریدم.
شعر های رسول یونان
وقتی کسی زیاد از رفتن حرف می زند
قبلا رفته است
فقط می خواهد مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده
کمک کن چمدانش را ببندد
چترش را به او پس بده
لبخندش را
آوازهایش را
همینطور سایه اش را
که و بیگاه از پشت پنجره ات گذشته بود…
شعر نو رسول یونان
در روشنای کمرنگ نان
نمی شود
در ستایش خورشید چیزی نوشت
من نتوانستم
اجدادم نیز نتوانسته بودند
ما در ظلمت رنج ها زندگی می کنیم
هیچکس نمی تواند
با الفبای تاریکی
در وصف روشنی بنویسد!
شعر جدید رسول یونان
جاده های بی پایان را دوست دارم
دوست دارم باغ های بزرگ را
رودخانه های خروشان را
من تمام فیلم هایی که در آنها
زندانیان موفق به فرار می شوند
دوست دارم
دلتنگ رهایی ام
دلتنگ نوشیدن خورشید
بوسیدن خاک
لمس آب
شعر لبخند رسول یونان
در من یک محکوم به حبس ابد
پیر و خمیده
با ذره بینی در دست
نقشه های فرار را مرور می کند
بهترین شعر رسول یونان
آتش و آدم
ترکیبی نامتجانس است
من از میان این آتش گر گرفته
در رویاها و عشق ها
غیر ممکن است سالم برگردم
شعر تولد رسول یونان
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
کاش مثل نان بودم
چه زیبا بر می گردد
از سفر آتش!
اشعار ترکی رسول یونان
این چشمه نباید بند بیاید
میخکهایی که در قلبها شکوفا شدهاند
از تشنگی میخشکند
شعر ترکی از رسول یونان
اگر دوستداشتن را فراموش نکنی
تمام زیباییها را به یاد خواهی آورد.
شعر های ترکی رسول یونان
وقتی سیگارت را
در قلب ماهی
که به پنجره تابیده است خاموش میکنی
یعنی دیوانه ای
نه یعنی تحقیر شده ای
و جهان
برای تو کوچک است
آن قدر کوچک که فیلی می تواند,
خیلی راحت
تمام دریاها را …
به یک جرعه بالا بکشد
پس سعی کن
با همه چیز کنار بیایی
اشعار رسول یونان
فرار نکن
زمین به شکل احمقانه ای گرد است
اشعار رسول یونان
این شهر
شهر قصه های مادر بزرگ نیست
که زیبا و آرام باشد
آسمانش را
هرگز آبی ندیده ام
شعر رسول یونان
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد
شعر رسول یونان پاییز
دریا را نمی شد
تانکر تانکر به شهر آورد
همین طور شهر را نمی شد
کامیون کامیون به ساحل برد
عمر مردی که
دریا و شهر را
یکسان دوست داشت
در جاده گذشت .
نقد اشعار رسول یونان
مرگ در نمی زند
کلید می اندازد
مرگ اگر در بزند
که مرگ نیست
حتمن مامور مالیات است
و یا پستچی و یا مهمان…
او چهره ای محو دارد
و در گلویش…
مردگان سرفه می کنند
اشعار جدید رسول یونان
آدم ها می گذرند
آدم ها از چشم هایم می گذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
بهترین اشعار رسول یونان
مگر می شود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمی شناسمت
وگرنه بعضی از این چشم ها
این گونه که می درخشند
می توانند چشم های تو باشند…
اشعار عاشقانه رسول یونان
داشتم از این شهر میرفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی